0
استاد ﺑﺎ ﺑﺴﺘﻪ ﺳﻨﮕﯿﻨﯽ ﻭﺍﺭﺩ ﮐﻼﺱ ﺩﺭﺱ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺎﺭ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺭﻭ به روی ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯾﺎﻥ ﺧﻮﺩ، ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰ ﮔﺬﺍﺷﺖ؛ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻼﺱ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ، ﺑﺪﻭﻥ ﻫﯿﭻ کلمهای، ﯾﮏ ﺷﯿﺸﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﺯ ﺩﺍﺧﻞ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ پُر ﮐﺮﺩﻥِ ﺁﻥ ﺑﺎ ...
روانشناس مشهوري 28 سال پيش، آزمايش سادهاي را برنامهريزي كرد. او چند نفري را براي اين كار گرد هم آورد و پس از آنکه چند ثانيهاي در مورد آزمايش و تصوير خرسي سفيد توضيح داد، به شرکتکنندهها گفت، 5 د...
ﻳﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﺳﻔﻴﺪﭘﻮﺳﺖ ﭘﻨﺠﺎﻩ ﻭ دو ساله، ﺗﻮﻯ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﭘﺮﻭﺍﺯﻫﺎﻯ ﺷﻠﻮﻍ ﻫﻮﺍﭘﻴﻤﺎﻳﻰ ﺍﻳﺮﻓﺮﺍﻧﺲ، ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺑﻪ ﺻﻨﺪلیاش، ﺍﺯ ﻧﺸﺴﺘﻦ ﺑﺮ ﺭﻭﻯ ﺁﻥﺧﻮﺩﺩﺍﺭﻯ ﻛﺮﺩ. ﺟﺎﻯ ﺧﺎﻧﻢ، ﻛﻨﺎﺭ ﻳﻚ ﺁﻗﺎﻯ ﺳﻴﺎﻩ ﭘﻮﺳﺖ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺧﺎﻧﻢ ﺍﺯ ﻧﺸﺴﺘﻦ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﺣﺎ...
دو خلبان نابینا که هر دو عینکهای تیره به چشم داشتند، در کنار سایر خدمه پرواز به سمت هواپیما آمدند. زمانی که خلبانها وارد هواپیما شدند، زمزمههای توام با ترس و خنده در میان مسافران شروع شد. همه منتظر...
پیرمردی تنها دریکی از روستاهای آمریکا زندگی میکرد. او میخواست مزرعه سیبزمینیاش را شخم بزند اما این کار خیلی سختی بود. تنها پسرش بود که میتوانست به او کمک کند که او هم در زندان بود. پیرمرد...
دفتر مدیرعامل بانک با هماهنگی قبلی به پیرزنی ثروتمند از مشتریان بانک، وقتی برای ملاقاتی اختصاص داده بود. پیرزن در روز تعیین شده به ساختمان مرکزی بانک رفت و به دفتر مدیرعامل راهنمایی شد. مدیرعامل به گر...
جوانی میخواست ازدواج کند. به پیرزنی سفارش کرد تا برای او همسری مناسب پیدا کند . پیرزن به جستجو پرداخت، دختری را پیدا کرد و به جوان معرفی کرد و گفت این دختر از هر جهت سعادت شما را در زندگی فراهم خوا...
یه کلاغ و یه خرس سوار هواپیما بودن. کلاغه سفارش چایی میده. چایی رو که میارن یه کمیشو میخوره، باقیشو میپاشه به مهموندار! مهموندار میگه: چرا این کار رو کردی؟ کلاغه میگه: دلم خواست، پر رو بازیه ...
مردی به یک مغازه فروش حیوانات رفت و درخواست یک طوطی کرد. صاحب فروشگاه به سه طوطی خوش چهره اشاره کرد و گفت: طوطی سمت چپ ۵۰۰ دلار است. مشتری: چرا این طوطی اینقدر گران است؟ صاحب فروشگاه: این طوطی تو...
وقتی که نوجوان بودم، شبی با پدرم برای دیدن سیرک رفتیم. اول باید بلیت میخریدیم، پس در صف خرید بلیت سیرک ایستادیم. جلوی ما خانوادهای پر جمعیت ایستاده بود که به نظر میرسید وضع مالی خوبی ندارند. ش...