1- زوج نقشهای ناسازگار
عوامل شخصی در برخی شرایط، بهصورتی بسیار شدید بروز میکنند زمانی که دو نفر رویکردهای واگرایی در تیم داشته باشند، ممکن است به برخوردهای شخصیتی منجر شود. در این حالت، برخلاف الگوی سازگاری هدفمند نقشهای تیمی نشانهای از یک مشکل رخ مینماید.
یک کاشف منابع (RI: Resource Investigator) گرایش به سرعت دادن به کار و نگاهی بروننگر دارد؛ در حالی که یک تمامکننده (CF: Completer Finisher) با رویکردی درون نگر، محققشدن هدف مشخصی را با پرداختن به همه جزییات لازم و نادیده نگرفتن هیچ جزیی از کار دنبال میکند و لذا امکان آزردگی متقابل هر دو شخص وجود دارد. همچنین، یک ایدهگر (P:Plant) با ارائه ایده های جدید رشد می کند در حالی که یک مجری (I: Implementer) بیشتر بر عوامل عملی متمرکز است.
در هر دو مثال بالا، این نقشهای متنوع به شرط آنکه نقش دیگری را درک کرده و ارزش آن را برای دستیابی به هدف بداند، زمینه همکاری با یکدیگر را فراهم میکنند. مشکل زمانی ایجاد میشود که اعضای تیم نتوانند به سبک متفاوت دیگری از مشارکت احترام بگذارند. یافتن یک هدف مشترک به هر دو شخصیت امکان میدهد تا نقشهای متمایز خود را به درستی بازی کنند.
اگر یک هدف مشترک و احترام متقابل پیدا نشود، بعید به نظر میرسد که کار تیمی اثربخش باشد. لذا در این شرایط بهترین گزینه این خواهد بود که اشخاص صرف نظر از استعدادهایشان، از هم فاصله بگیرند.
2- کنار آمدن با افراد نسبتاً دشوار
برخی افراد در نظر برخی دیگر، دشوار قلمداد میشوند و بر عکس افراد دیگری هستند که معتقد هستند که میشود با آنها به خوبی کار کنند. تفاوت این دو گروه در این است که گروه دوم دارای مهارت بیشتری در انطباق رفتار خود با آن شخص خاص دارند.
اگر خود را ناسازگار با شخصی دشوار میبینید، از خود بپرسید:
موفقیت در کار با افراد دشوار به این بستگی دارد که بتوانید از طیف وسیعی از رویکردها استفاده کنید. یک فروشنده موفق این موضوع را درک میکند و میتواند برای به حداکثر رساندن خروجی مورد نظرش، خود را تطبیق دهد. کسانی که یاد میگیرند با مشتریهای خود سازگار شوند اغلب به یک توافق موفقیتآمیز دست مییابند. اگر فردی در پشت تلفن محتاط، مردد و پرسشگر باشد، دلیلی وجود ندارد که او را در تصمیمگیری به عجله بیاندازیم. برعکس، اگر وقت کسی محدود است و او باید هرچه سریعتر به اصل موضوع بپردازد، تاکید بر جزییات فنی، منطقی نخواهد بود.
در برخی موارد، افراد دشوار تلقی میشوند زیرا دیگران را بیش از حد تحت فشار قرار میدهند تا بتوانند بهصورت موثرتری با آنها کار کنند. با این حال، باز هم میتوان راهی برای بهبود رابطه پیدا کرد؛ با دیگران به گونهای رفتار کنید كه آنها مایل هستند با آنها رفتار شود، نه لزوما آن گونهای که شما میخواهید با شما رفتار شود!
3- افراد زیادی که زمین مشابهی را اشغال میکنند
برخی از انواع دشواریها ناشی از عملکردهای شخصیتی نیست بلکه متاثر از وضعیت کاری است که دو یا چند نفر در آن قرار داشته و تضاد در اهداف آنهاست.
یک متصدی دستگاه عموما به حداقل مقدار تولید محصول فکر میکند که باید در مدت معین محقق شود، در حالی که یک بازرس فنی برای اطمینان از رعایت استانداردهای کیفیت حضور دارد. هدف اصلی یک بنگاه املاک صحبت در مورد محاسن خانه برای فروش یا اجاره آن است، در حالی که نماینده مشتری به دنبال نواقص ساختمان است تا بتواند بهای فروش یا اجاره را کاهش دهد. و احتمالا هیچ یک از طرفین تحت تأثیر استدلالهای طرف مقابل نیز قرار نمیگیرد.
این بدان معنا نیست که هر دو فرد دشوار هستند، بلکه تنها نشان دهنده وضعیت دشواری است که دو طرف در آن قرار دارند. توصیه این است که وقتی تعارض منافع موجب جدایی دو طرف میشود، مباحث و شرایط نباید شخصی قلمداد شوند و فقط در اینصورت، امکان دستیابی به توافق وجود خواهد داشت.
مشکلات اغلب به این دلیل بوجود نمیآیند که مردم متفاوت از یکدیگر هستند بلکه برعکس؛ به دلیل شباهت زیاد آنها به یکدیگر است. آنها علایق یکسان، استعدادهای مشابه و رویکرد یکسانی دارند. نتیجه این است که آنها یکدیگر را تنزل میدهند زیرا در ایجاد هویت شخصی خود مشکل دارند و نمیتوانند مزایای بالقوه همزیستی کنار هم را بدست آورند. آنها احساس ناراحتی میکنند اما هیچ زمینه شکایتی ندارند.
جامعه بشری با ایجاد تنوع از طریق تقسیم کار توسعه یافتهاست. هرچه واحد اشتراکی یا اجتماعی بزرگتر باشد، باید این تقسیم کار ظریفتر شود. یک گروه افراد تمایز نیافته (تقسیم کار نشده) هرگز نمیتواند مثمر ثمر باشد. ایجاد مشاغل مختلف، جایی که اینها به وضوح تعریف شده باشند، یکی از روشهای کنار آمدن با مشکل است. اما در جایی که افراد یک کار مشترک دارند، تفاوتهای طبیعی در نقشهای تیمی میتواند مشکل هویت شخصی افراد را حل کرده و همافزایی مولد آنها را ارتقا دهد.
تیم ها باید زبان نقشهای تیمی را بیاموزند تا بتوانند ضمن حفظ فردیت و استعدادهای طبیعی خود، همکاری مشترک داشته باشند. برای مثال، یک هماهنگ کننده (Co-ordinator) و یک شکلدهنده (Shaper) که برای تسلط در یک پروژه تلاش میکنند، درصورتی که رویکردهای یکدیگر را به زبان نقشهای تیمی بیان کنند، امکان درک متقابل و پذیرش خود را بالا میبرند. بدون این زبان مشترک، خطر ایجاد یک حمله شخصی بیفایده بیشتر است.
یادگیری استفاده از مفاهیم کلیدی نقشهای تیمی به روشی انعطافپذیر، برای رشد مهارتهای کار تیمی مناسب ضروری است.
برگرفته از: https://www.belbin.com/resources/blogs/how-to-handle-difficult-people/