1- روايت
آقاي «ر» نگاهش را از مردم و اطراف برگرفت و در جستجوي علت واقعه، در ميان خيابان چشم چرخاند تا بر نقطهاي ساكن شد و اين سكون، چند ثانيهاي به طول انجاميد مات و مبهوت شده بود و تكان نميخورد. چشمانش باز بود امّا جايي را نميديد او غرق در سكوي پرش وسط خيابان شده بود. «الغَريقُ يَتَشَبَّثُ بِكُلِّ حَشيش»!! به خود كه آمد، تازه متوجه ذهنش گرديد. در آنجا چه هياهويي كه برپا نبود. در گوشهاي از آن آتشي از امّاها و اگرها، گمانها و انگارها شعلهور بود؛ و افكار او يكي از پي ديگري در شعلههاي آن ميسوخت. بهسختی چشمانش را از سكو كند و ذهنش را از هياهو جدا كرد و قدري جلوتر را نگريست و زير لب با خود گفت: «آه! چه بخت و اقبال بلندي داشتهام كه ...» امّا بقيه جمله را ناتمام رها كرد. در فاصلهاي دورتر، دومين و سومين سكوي پرش را نيز ورانداز كرد. پس از هر ساندويچ (بخوانيد سرعتگیر، سكوي پرش، يا هر چه دوست داريد چه فرقي ميكند؟!!)، خراشهایی با اعماق مختلف و با طولهایی چند سانتیمتری بر سطح آسفالت و عمود بر ساندويچ، نظر او را به خود جلب نمود. انگار كساني چون او نيز قبلاً بدين مهلكه گرفتار آمده بودند! آوخ! چه كسي ميداند آن بيچارههاي مفلوك، به چه سرنوشتي دچار شده بودند ...؟!
القصه، آقاي «ر» ادامه داستان و اين كه تا چند روز بعد در تعميرگاه (براي
تعمير کمکفنرها، اصلاح جلوبندي و رفع پيچيدگي شاسي خودرو و نصب قطعات دررفته و
...) گرفتار خودرو و تعمير آن بود را نيز با آب و تاب فراوان براي آقاي زرنگ تعريف
كرد و آقاي زرنگ را به حياط خلوتِ خاطره ديگري كه خود نقشآفرین آن بود منتقل
نمود. از جمله اتفاقات نادر و جالب زندگي مهندسي آقاي زرنگ، شبي بود كه وي در بزرگراه
همت به سمت غرب ميراند. تقاطع جنتآباد را پشت سر گذاشته بود و به تقاطع سولقان
نزديك ميشد. شنيده بود كه تقاطع مذكور به نفع بزرگراه حذف شده است. سرعتسنج
خودرو، عدد 100 را نشان ميداد، در چندي متري تقاطع، برخلاف انتظار، حس كرد كه يك
ساندويچ تپل و مپل در وسط بزرگراه رخ مينمايد. مغز آقاي زرنگ به سرعت فعال شده و
تصوير پرواز آقاي «ر» را به جلوي چشمان وي كشيد. همزمان بستههاي اطلاعاتي
دريافتي از چشمان آقاي زرنگ، زنجيرهوار در مغز او پردازش ميشد و شبكه عصبي وجود
نازنين او، فرمانهای مغز را بدون كم و كاست به اعضا ابلاغ ميكرد. به ياد ميآورد
كه به سبب وجود مانع فيزيكي مهمي در وسط بزرگراه، مغز وي، فرمان كاهش سرعت خودرو
را صادر نموده بود و آقاي زرنگ نيز ناخودآگاه پا بر كفه (پدال) ترمز گذاشته و آن را
با چالاكي فشرده بود. چون خودروي خدمت و در اختيار آقاي زرنگ، مجهز به سيستم ترمز ABS بود، با كمال
مسرت و خوشبختي با فشار پاي آقاي زرنگ بر كفه ترمز، در اندك زماني سرعت خودرو به
حدود 10 كيلومتر بر ساعت رسيده بود. آقاي زرنگ با نگاهي تبخترآميز به تصوير آقاي
«ر»- كه هنوز در گوشه ذهنش
كور سويي داشت- محتاطانه، خود را براي عبور از سرعتگير آماده نموده بود. چند متري
به جلو رفته، امّا در كمال تعجب، متوجه شده بود، سرعتگيري در كار نيست. حتي خودرو
تكاني هم نخورده بود. آيا اشتباهي رخداده بود؟ يعني چشمهای آقاي زرنگ اشتباه
كرده بود يا بخش پردازش مغز وي دچار اندكي لغزش شده بود؟! و يا اين كه در حين كاهش
سرعت، از روي سرعتگير عبور نموده و به جهت نرمي بيش از حد کمکفنرها و شايد هم
اضطراب حاصله از ... ، متوجه عبور از مانع نشده بود. البته بايد اذعان نمود كه
نسبت دادن جمله اخير به آقاي زرنگ «محلي از اِعراب نداشته و ندارد» زيرا ساحت ايشان
از اضطراب و ترس و مانند آن مبّرا بوده و ميباشد! آخر آقاي زرنگ گفتهاند نه برگ
...!
يافتن پاسخ پرسشهای فوق، آقاي زرنگ را تا مدتي بعد نيز مشغول كرده و حتي يكي دو بار هم براي اطمينان از نبود سرعتگير از تقاطع مزبور عبور نموده بود. اين بار نيز رودست خورده بود، امّا رودستي ميمون! و خوش يُمن!! دست آخر او به اين فكر افتاده بود كه از يكي از بچههای اداره كه دستي در طراحي داشت، بخواهد تا طرحي را آماده كند كه با پياده نمودن (بخوانيد نقاشي) آن روي آسفالت و كف يكي از خيابانها در مقياس واقعي، رانندگان خودروها را براي لحظاتي چند به اشتباه انداخته و قبل از آن كه مغز ايشان به اشتباهش پي برده و پیامهای بعدي را به منظور جبران خطاي اوليه صادر نمايد، عکسالعملهای متناسب با يك سرعتگير فيزيكي / سختافزاری را بروز دهد. يعني همان اتفاقي كه بر سر آقاي زرنگ افتاده بود و او رودست خورده بود.
2- اندكي جديتر
و امّا روايت ما از حكايت فوق آيا نميتوان نقش يك ساندويچ، سرعتگیر يا مانعي وسط خيابان را نيز چنان ترسيم كرد، كه براي لحظاتي (فقط كسري از ثانيه) مغز را به اشتباه واداشته و دادههاي ارسالي از چشم به مغز رانندگان به جاي يك نقش مسطح، اطلاعاتي در مورد يك مانع فيزيكي را به مغز ايشان ارسال نموده و مغز نيز دستورالعمل برخورد با يك سرعتگیر را صادر نمايد؟!
طرحهای اين نوشتار را مجدداً از نظر بگذرانيد و به نكات زير بيانديشيد.
2-1- در فرهنگ ترافيكي شهروندان، وقتي تصوير خودرو پليس، بخشي از اثرات خودرو واقعي پليس را دارد، آيا نقاشي سرعتگیر نيز نميتواند همان اثربخشی را داشته باشد؟
2-2- گاهي از اوقات سرعتگیرهاي موجود، موجب بروز خطرات جسمي و جاني و در نتيجه ايراد خسارت به سبد هزينه خانوار ميشوند.
2-3- آيا نميتوان ارتفاع سرعتگیر را كاهش داد و با نقاشي روي آن و استفاده از تركيب رنگها، ارتفاع آن را چند برابر و بيشتر از واقعيت موجود، نشان داد و عکسالعمل مناسب و کمخطر را از رانندگان گرفت؟
2-4- سرعتگیرهاي موجود، خود دردسرآفرين هستند. اگر از منظر اقتصاد ملي بدانها نگاه كنيم، صدمه خوردن به هر خودرو، از جهات مختلف هزينههاي مهمي را به اقتصاد ملي تحميل مينمايد.
2-5- آيا در مورد استفاده از خطاي چشم، خصوصاً در زمانهای كوتاه مواجهه با موانع و آناليز فرآيند ارسال دادههاي تصويري به مغز و چگونگي پردازش آنها و ارسال پيام در شبكه عصبي براي ارائه واكنش مناسب، مطالعات درخور انجام شده يا ميشود؟