1- روايت
اشتباهي هم در كار نبود. او آن را آنجا نميديد. پس براي چه او توقف نموده است؟ مگر ميشد؟ چراغ قرمزِ راهنمايي و رانندگي، به آن گندگي در آن طرف چهارراه نباشد و او توقف هم نموده باشد؟! امّا او درست ميديد. چراغ راهنمايي كه هميشه بعد از چهارراه، در سمت راستِ خيابان سميه قرار داشت، در جاي هميشگي خود نبود. پس او به فرمانِ كدام چراغ قرمزي ايستاده بود؟! به ذهنش فشار آورد. تصاوير قبلي ذهنش را به سرعت مرور كرد. بعد از تقاطع، چراغي وجود نداشت. ولي مهم نبود. اصل كار اين بود كه چراغ قرمز وجود داشت و آقاي زرنگ، زبانم لال، اشتباه، نيز نكرده بود. پس خود را جمع و جور نمود و قوز كمر را صاف نمود و سر مبارك را بالا گرفت. او بايستي سعي ميكرد اعتماد به نفس خود را بازيابد. اتفاق كوچكي است كه افتاده؛ مسأله مهمي نيست. براي يك اتفاق كوچك كه خود را نميكشند. لبهاي آقاي زرنگ به آهستگي تكان ميخورد. جملاتي از اين دست را با صداي کمرمقی تكرار ميكرد، شايد هم آنها را فقط از ذهن خود ميگذراند.
در هر صورت، پس از دقايقي، مجدداً بر خود مسلط شد و سكان كار را به دست گرفت. چشمها را چرخاند تا چراغ قرمزِ تصوير ذهني را به رأیالعین ببيند. همانطور كه تصوير را دوباره مرور ميكرد، با خود ميگفت «چراغِ لعنتي (ببخشيد، چراغ محترم و مشکلگشا) قاعدتاً بايستي در سمت راست خيابان سميه و قبل از تقاطع نصب شده باشد». ولي او چراغِ ... محترم را در بيرون ذهن و در سمت راست خود نميديد. پس چراغِ ... مشکلگشا به كجا رفته بود؟! دوباره به تصوير مراجعه كرد و آن را دقیقتر از نظر گذراند. اوه، چراغ ... شفابخش در تصوير ذهني او، قبل از خط عابر پياده قرار داشت و طبعاً او كه با خودرو مشكي متاليكش روي خط عابر پياده ايستاده بود، نميتوانست آن را ببيند. چون بايستي در آن حال، سر را به راست و عقب بچرخاند تا آن چراغ محترمِ لعنتيِ مسخرهي توفه (بخوانيد تحفه) در حوزه ديد او قرار بگيرد. عجب دوره زمانهاي شده است، چراغهای راهنمايي هم براي ما (منظور آقاي زرنگ است) طاقچه بالا ميگذارند. «آب كه سربالا رود، قورباغه هم ابوعطا ميخواند».
امّا مشكل آقاي زرنگ بدين جا ختم نميشد. اكنون كه چراغ را يافته بود، در موقعيتي قرار گرفته بود كه قابهای لامپ آن را نميتوانست ببيند و طبعاً از سبز شدن آن نيز اطلاعي حاصل نميكرد. در عصر اطلاعات او از دست يافتن به يك اطلاع كوچك! (كهكي چراغ سبز ميشود؟) محروم شده بود. مانند آدمي كه در زمين و آسمان معلق مانده و بهجایي تكيه ندارد، بیپناه بود و بلاتكليف. چارهاي نداشت، فكري هم به ذهنش نميرسيد. حربههايش نيز همه كند شده بود. چارهاي نداشت جز آنكه صبر پيشه كند. او تن به قضا سپرده بود و در افكارش غرق گشته بود. اصلاً فراموش كرده بود كه قرار ملاقاتي داشته است. سنگيني دقايقِ سپري شده را بر دوش خود حس ميكرد. طاقت حمل ثانيههاي باقيمانده را نيز داشت دوباره چشمانش را بست و پیشانیاش را در كنار دستهايش به فرمان چسباند. در اين اثنا توجهش به راديو جلب شد. راديو روشن بود و روي موج راديو پيام تنظيم شده بود. گوينده از طرح جديد ترافيكي كه با هماهنگي چندين دستگاهِ دستاندرکار ترافيك تهران در حال اجراست، گزارشي را قرائت مينمود. آقاي زرنگ حوصله شنيدن اين قبيل چيزها را نداشت. راديو را خاموش كرد و در امواج خاموشي آن مستغرق گرديد. غرقِغرق ...! او بود و صداي شناوري او در امواج خاموشي. سكوت بود و خاموشي و آرامش... .
ناگهان! غرش بوق يك تريلي بياباني، شايد هم از نوع هجده چرخ، او را به خود آورد. ديوارِ سكوتِ او شكسته شده بود. با دستپاچگی، دوباره سكان ذهن را به دست گرفت. سر از فرمان برداشت. قوز پشت و كمر را راست نمود. چشمان خود را باز كرد و اطراف را نگريست. صداي بوق، ممتد بود و آزاردهنده، شايد هم ترسناك. هديهاي از سوي رانندهاي خشمگين كه خودرو او، درست در پشت خودرو آقاي زرنگ قرار گرفته بود. نگاهشان در هم گرهخورده بود. عضلات دست و پاي آقاي زرنگ از ذهن او فرمان نميگرفتند. راننده پشتِسري، پیدرپی كلماتي را پرتاب ميكرد؛ امّا، آقاي زرنگ چيزي از آن را نميفهميد. او هنوز مثل برقگرفتهها گيج بود ... . خودروهايي به تناوب و ممتد از سمت چپ او گذر ميكردند و هر كدام نيز از سرِ ترحم، تعجب، تبسم، تكبر و ... نگاهي بر او ميانداختند و بعضي نيز چيزهايي را به زبان ميراندند كه ... (راستش اين بخش گفتني نيست).
يكهو آقاي زرنگ به خود آمد. آوخ، او جا مانده بود و چراغ سبز شده بود و رقبا در حال طي طريق و گذر از تقاطع هستند. فقط او در رديف اول، روي خط عابر پياده مانده بود و ستوني از بوقهای خودروهايي كه در يك خط، پشت او صفکشیده بودند نيز به بدرقه آمده بودند. آقاي زرنگ، ابعاد تازهاي از مسأله را فهميده بود. مصيبت بزرگتر از آن بود كه قبلاً بر او مكشوف شده بود.
چراغ سبز شده بود و او نفهميده بود و ديگران بوق زده و اعتراض كرده بودند و رقبا رفته بودند و او مانده بود و وامانده ... ! و چراغ نيز دوباره رنگ عوض كرده بود و سرخشده بود. عجب تقاطع نحسي است اين چهارراه ... !
2- اندكي جديتر
چند سالي است كه نيروي انتظامي رويكرد نويني را جهت اصلاح فرهنگ ترافيكي مردم و خصوصاً شهروندان تهراني، در دستور كار قرار داده است. اساس رويكرد نوين نيروي انتظامي بر تربيت مردم از طرق غيرمحسوس، غیرمستقیم و به شدت محترمانه استوار است. استقبال شهروندان از روشهاي مذكور و بهبود تدريجي شاخصهاي رفتار ترافيكي ايشان، حاكي از صحت رويكرد و لزوم تداوم و تقويت آن است.
نگارنده اين سطور درصدد است در ادامه اين نوشتار، نیمنگاهی به ماجراي رمزیِ آقاي زرنگ، يكي ديگر از طرق مذكور را طرح نموده و پيشنهاد نمايد. از ویژگیهای اين روش ميتوان به موارد زير اشاره نمود.
2-1- بهرهگیری حداكثري از مكان نصب چراغهای راهنمايي در تقاطعها، براي كنترل برخي از رفتارهاي ناهنجار ترافيكي.
2-2- تشويق غير محسوس رانندگان وسايل نقليهاي كه عادت كردهاند خودرو خود را پشت خط عابر پياده نگاهدارند.
2-3- تنبيه غيرمحسوس رانندگان وسايل نقليهاي كه عادت كردهاند خودرو خود را روي خط عابر پياده متوقف نمايند.
2-4- استفاده ابزاري از محدوديت فضاي ديد انسان با حداكثر زاويه فضايي حركت چشم در كاسه چشم و حداكثر حركت سر در جهات مختلف به منظور كنترل رانندگان خودسر.
2-5- استفاده از فاكتور اطلاعرسانی مستقيم و بهموقع، به منظور تشويق غيرمحسوس رانندگاني كه خود را ملزم به رعايت قوانين راهنمايي و رانندگي دارند.
2-6- استفاده از فاكتور عدم اطلاعرسانی مستقيم و بهموقع به جهت تنبيه غيرمحسوس رانندگان خاطي.
2-7- تقويت حس برخورد همگاني رانندگان (به روشهاي نرم) با رانندگان خاطي.
2-8- تضعيف تدريجي و حذف عادت رانندگان خاطي و ايجاد عادت و تقويت تدريجي آن در كليه شهروندان.
چنانچه در ماجراي فوق ملاحظه فرموديد، اطلاعرسانی در تقاطعهای داراي چراغ راهنمايي، از طريق روشن و خاموش شدن چراغهای نصب شده در گوشههای مختلفِ تقاطع با روشن و خاموش شدن چراغهای قرمز، زرد و سبز انجام ميشود. بسياري از رانندگانِ رديفهاي نزديك به چهارراه، با تجاوز به حريم عابر پياده، خود را به مركز تقاطع نزديك نموده و ضمن تخطي از قوانين و ايجاد اختلال در عبور و مرور عابرين، جايزه عبور سريعتر از تقاطع را از چراغ راهنمايي دريافت ميدارند. اين قبيل رانندگان همواره به چراغهای مسيرهاي ديگر چشم ميدوزند تا به محض زرد شدن آن، وارد محدوده تقاطع شده و زودتر از سايرين از تقاطع عبور نمايند.
وجود چراغهای اضافي كه معمولاً به دليل ايمني بيشتر، قبل و بعد از تقاطع در يك مسير قرار داده ميشود، اين امكان را به بهترين وجه ممكن در اختيار اين قبيل رانندگان قرار ميدهد. ايشان معمولاً خود را زرنگتر و مهمتر از ديگران تلقي مينمايند و آشكارا و پنهان، اين موضوع را به رخ سايرين كشيده و آنان را متقاعد به تأييد ضمني، لفظي و عملي كار خود مينمايند.
به نظر اینجانب، چنانچه بتوان تمامي چراغهای راهنمايي و رانندگي يك مسير را با حفظ فاكتور ايمني به قبل از تقاطع منتقل نمود، به گونهاي كه راننده خاطي (كه به حريم خط عابر پياده تجاوز نموده است)، از رؤيت چراغ مسير خود و مسير سمت ديگر محروم شود و از دريافت فرمان چراغ زرد در مسير سمت ديگر و فرمان چراغ سبز در مسير خود عاجز گردد، همه مواهب پیشگفته حاصل ميگردد.